نصیحت کریستوفر نولان به مخاطبان فیلم :سعی نکن درکش کنی، احساسش کن
به گزارش مجله سی نوا، خبرگزاری خبرنگاران- tenet آخرین ساخته کریستوفر نولان است . او یکی از بزرگترین فیلمسازانی است که توانسته با فیلم های پرخرج و اکشن، گیشه ها را پر فروش و محبوبیت قابل توجهی را در دنیا کسب کند. فیلم هایی همچون شوالیه تاریکی، تلقین، پرستیژ، دانکرک و... فیلمهایی هستند که ایده های کریستوفر نولان را چه برای مخاطبین و طرفدارانش و چه برای کمپانی های فیلمسازی تبدیل به ایده های بکر و جذاب و البته پول ساز نموده است.
فیلمهایی همچون تلقین و میان ستاره ای فیلم هایی هستند که با فضای آمیخته با علم و تخیل و شعار های شبه فلسفی توانسته هسته انسانی خود را حفظ کند و قصه ای برای گفتن داشته باشد. اما tenet...
tenet به یقین نتوانسته همانند فیلم های گذشته نولان عمل کند. فیلم از اساس و پایه فاقد قصه است و با همین رویه جلو می رود و دو ساعت و نیم مخاطب را صرفا سرگرم چیز های غیر قابل فهم و نامعقول می نماید که جز سرگیجگی چیز دیگری به همراه ندارد.پیچیدگی های فیلم از بی تکلیفی و تهی بودن آن می آید و در حقیقت چندان موضوع پیچیده ای را مطرح نمی نماید. احتیاجی به دو بار و سه بار دیدن فیلم نیست. کافیست تا سه ربع اول فیلم را دید تا به لو رفتن فیلم و تکراری شدن صحنه های خفه کننده آن پی برد.
فیلم tenet پر است از تعقیب و گریز و لحظاتی که بیننده را مجبور می نماید به دنبال قصه و داستان نباشد و محو فضاسازی ها، اکشن های جیمز باندی و صداسازی های فیلم شود. فیلمساز خودش نیز به این امر واقف است. او همان ابتدای فیلم در قالب یک دیالوگ بین دو بازیگر به مخاطب می گوید که سعی نکن درکش کنی، احساسش کن. غافل از اینکه نه تنها چیزی برای فهم و درک نیست بلکه چیزی برای حس کردن هم وجود ندارد.
نولان اصولا افکار بزرگی را در ذهن می پروراند اما از اجرای فیلم هایش معین است که قادر نیست آنها را آنطور که می خواهد در فیلم هایش به نمایش بگذارد و این مشکل هر بار در آثار اخیرش بیشتر نمایان می شود.او توانسته مخاطب های خود را در فیلم شوالیه تاریکی مجذوب کند چرا که این فیلم یک فیلم کامل و بی نقص است اما این پیروزیت برای نولان در فیلم های اخیرش چندان تکرار نشد. فیلم هایی همچون تلقین و دانکرک بطور نسبی مخاطبان را راضی نگه داشت. اما tenet آمیخته ای از مجموع فیلم های قبلی او است. او در این فیلم تنها به گیشه و فروش فیلم فکر نموده است و دیگر هیچ. فهم مخاطب در این فیلم برای او چندان اهمیتی ندارد.هدف به تصویر کشیدن فانتزی های عجیب خودش است. بطوری که می توان این فیلم را به یقین شخصی ترین فیلم نولان دانست.
علاقه نولان به فیزیک، زمان و متافیزیک چیزی است که در بیشتر فیلم های او وجود دارد. این فرضیات علمی تا حدودی در فیلم های تلقین و میان ستاره ای در آمده اما در tenet کاملا ناپیروز بوده است. اعتبار علمی در این فیلم چیزی بسیار کمتر از حد نسبی است و حجم بسیار زیادی از فیلم را تخیل در بر گرفته. این در حالی است که فیلمساز از ابتدا دیالوگ های پرطمطراق و شبه علمی-فلسفی در دهان بازیگران گذاشته است. حرف از آنتروپی و الگوریتم در میان است، حرف از دما و قانون دوم ترمودینامیک. اینها چیزهایی است که فرد حتی با مطالعه و پژوهش های علمی، باز به چیزی که نولان در فیلم مطرح می نماید نخواهد رسید. و این یعنی تخیل. حرف از جنگ جهانی سوم و جلوگیری از آن است. چه کسی قرار است این جنگ را شروع کند؟ چه کسی قرار است جلوی این فاجعه را بگیرد؟ نولان پای هند و روسیه را به میان می آورد و مثل همواره آشوب زیر سر روسیه و کشور های آسیایی است و نجات دهنده آمریکاست. قهرمان یک سیاه پوست آمریکایی است. اگر سفید بود چه میشد؟ در سیاه و سفیدی آن فرقی وجود دارد؟ انتخاب بازیگران و ویژگی های آنها در این فیلم بر چه مبنایی است؟
قهرمان در یک آزمون ساده و بچگانه سنجیده می شود. در آن قبول شده و حالا به او مأموریت داده می شود تا جهان را نجات دهد. این در حالی است که همین قهرمان در آزمونی که در آن قرار داشت نتوانست پیروز به نجات خود شود و دست آخر مجبور به خوردن قرص سیانور می شود. حالا چطور انتظار می رود که این فرد جهان را از یک فاجعه نجات دهد؟ تنها با داشتن وفاداری؟ بچه گانه نیست؟
آشوپ های پی در پی، منفجر کردن یک هواپیما، تخریب تعدادی ساختمان یک بار از بالا یک بار از پایین، شمش های طلا، وجود یک سارق در آن میان، جنگ بین دو گروه در یک بیایان، یک چاله که اصلا معین نیست چیست و کجاست! نبردی که معلوم نیست چه کسی با چه کسی و به چه قصدی در حال اتفاق است. تنها یک مسئله دائم مطرح می شود و آن وارونگی است. یک آنتاگونیست در کوشش است که با رفت و آمد بین گذشته و حال و آینده معمای ناقص خود را حل نماید. زنی که در کوشش است تا کودکش را از جنگ شوهر ظالم بیرون بکشد و انتقام خود را بگیرد. و قهرمان سیاه پوستی که به راحتی خود را برای دیگران به خطر می اندازد. او نیز از جایی به بعد یاد می گیرد به راحتی در این وارونگی زمان حرکت کند.
کل فیلم تنها عقب و جلو کردن زمان و به اصطلاح وارونگی آن است. بازی بازیگران کاملا بی روح و بی رمق است. آنها تنها کاری را انجام می دهند و یا چیزی را به عنوان دیالوگ به زبان می آورند که نولان به آنها دیکته می نماید. اشتباه نکنید. آنها بازیگران خوبی هستند. منتها نمی دانند نولان در این پروژه چه چیزی از آنها می خواهد. آنها با یک فیلمنامه بی در و پیکر طرف اند که برای آنها قابل درک و تحلیل نیست. پس می توان به راحتی گفت چیزی که در این به اصلاح فیلمنامه وجود ندارد قصه و شخصیت است. هیچگونه پیرنگی در فیلم وجود ندارد و تنها یک سری دیالوگ های پر مدعا، خشک و طولانی است.
مسئله دیگر، خود قهرمان است و اینکه چرا قهرمان، قهرمان نیست. قهرمان کسی است که در یک کنش و واکنش قرار بگیرد، دچار کشمکش با خود و با محیط پیرامون شود، با اراده خود تصمیم بگیرد و در یک نبرد بطور عملگرایی به جلو حرکت کند تا پیروز شود و بر مسائل غلبه کند. این به اصطلاح قهرمان در هیچ نبردی - اگر چیزی بنام نبرد در این فیلم وجود داشته باشد - نمی تواند درست و به موقع عمل کند.
نکته دیگر در خصوص تکنولوژی است.کریستوفر نولان به واسطه محبوبیتی که در هالیوود به دست آورده، بکار گیری بهترین عوامل فنی، موسیقی، بازیگران و حتی بوجه کلان از طرف شرکت های فیلمسازی چیز عجیبی برای او نیست. فیلم علاوه بر اینکه فاقد هر گونه فرم و تکنیکی است پُر شده از جلوه های ویژه و بدلکاری. و این دو در جهانی سینمایی امروز چیز های عجیب و چندان سختی نیستند. تنها کافی است مقدار قابل توجهی بوجه و یک متخصص جلوه های ویژه در کنار فیلمساز قرار بگیرد. و نولان به هر دوی اینها دسترسی دارد.
این که چرا کریستوفر نولان به از این سال ها ناگهان چنین فیلمی می سازد که به ظاهر پیچیده و اما در حقیقت بسیار ساده و تهی است را باید از خودش پرسید!
با این همه باید امیدوار بود که کریستوفر نولان دوباره بتواند فیلم های پر معنا، عمیق ، معقول و با اصالت بسازد. فیلم هایی همچون شوالیه تاریکی که بتواند سالها در ذهن مخاطب بماند و الگویی شود برای فیلمسازان جوان.
یادداشتی از سهیلا بلوردی
منبع: خبرگزاری آریا